روایت عملیات کوی ذوالفقاری از زاویه دید شخص ثالث

در پاییز سال ۱۳۶۰، هنگامی که جنگ ایران و عراق وارد دومین سال خود شده بود، شهر آبادان در جنوب ایران زیر محاصره سنگین نیروهای عراقی قرار داشت. ماه‌ها بود که دشمن با عبور از رودخانه کارون، بخش‌هایی از این شهر و مناطق اطرافش را اشغال کرده و راه‌های ارتباطی را قطع کرده بود. در میان این تاریکی و فشار، کوی ذوالفقاری، محله‌ای در شمال آبادان، به یکی از نقاط کلیدی نبرد تبدیل شده بود. این منطقه، با موقعیت استراتژیک خود کنار رودخانه، به پایگاه دشمن برای تسلط بر آبادان بدل شده بود. اما رزمندگان ایرانی، با عزمی راسخ، تصمیم گرفته بودند که این خاک را بازپس گیرند.

شب مهرماه، تاریکی همه‌جا را فراگرفته بود. نسیم خنکی از سمت کارون می‌وزید، اما بوی باروت و خاک خیس، فضای کوی ذوالفقاری را سنگین کرده بود. در سنگرهای کوچک و خاکی نزدیک خط مقدم، نیروهای ایرانی، شامل بسیجیان جوان، سربازان ارتش و پاسداران، آماده نبرد بودند. آن‌ها می‌دانستند که این عملیات، اگرچه محدود، می‌تواند سرنوشت آبادان را تغییر دهد. فرماندهان، نقشه را بارها مرور کرده بودند. هدف روشن بود: نفوذ به مواضع دشمن در کوی ذوالفقاری، تضعیف خطوط دفاعی آن‌ها و باز کردن راه برای عملیات بزرگ‌تر، یعنی ثامن‌الائمه.

ساعت حدود ۱۱ شب بود که عملیات آغاز شد. نیروهای ایرانی، در سکوت و زیر پوشش تاریکی، از کنار رودخانه حرکت کردند. زمین باتلاقی و خیس، هر قدم را دشوارتر می‌کرد. چکمه‌ها در گل فرو می‌رفت و صدای آب، گاه با صدای نفس‌های سنگین رزمندگان درهم می‌آمیخت. در میان این نیروها، جوانانی بودند که شاید چند ماه پیش، دانش‌آموز یا کارگر بودند، اما حالا اسلحه به دست، برای دفاع از وطن آماده جان‌فشانی شده بودند.

وقتی به خطوط دشمن نزدیک شدند، ناگهان سکوت شب شکسته شد. با فریادهای «یا حسین»، حمله آغاز گردید. گلوله‌ها از هر سو باریدن گرفت و نور منورهای دشمن، آسمان را روشن کرد. عراقی‌ها که در سنگرهای مستحکم خود مستقر بودند، با تمام توان مقاومت می‌کردند. تانک‌ها و توپخانه‌هایشان، زمین را می‌لرزاندند، اما نیروهای ایرانی، با تاکتیک غافلگیری و ایثار، به پیش می‌رفتند. در این میان، صحنه‌هایی از فداکاری دیده می‌شد که قلب هر بیننده‌ای را به درد می‌آورد. جوانی بسیجی، با وجود زخم‌های عمیق، نارنجک به دست، خود را به سنگر دشمن رساند و راه را برای هم‌رزمانش باز کرد. دیگری، با آخرین نفس‌هایش، هم‌سنگرش را از زیر آتش بیرون کشید.

ساعت‌ها درگیری ادامه داشت. زمین کوی ذوالفقاری، شاهد خون و مقاومت بود. هر وجب از این خاک، با بهای سنگینی پس گرفته می‌شد. تا نزدیک صبح، نیروهای ایرانی توانستند بخش‌هایی از این منطقه را آزاد کنند. وقتی آفتاب کم‌کم از پشت افق سر برآورد، چهره‌های خسته اما مصمم رزمندگان، زیر گرد و غبار جنگ پیدا شد. بسیاری از یارانشان روی خاک افتاده بودند، با لبخندی که انگار می‌گفت: «ما وظیفه‌مان را انجام دادیم.»

این عملیات، اگرچه به‌تنهایی محاصره آبادان را نشکست، اما موفقیتی بزرگ بود. دشمن که انتظار چنین حمله‌ای را نداشت، از نظر روحی و نظامی تضعیف شد. نیروهای ایرانی، با تثبیت مواضع خود، راه را برای عملیات ثامن‌الائمه هموار کردند؛ عملیاتی که چند روز بعد، محاصره را به‌طور کامل در هم شکست. کوی ذوالفقاری، در آن شب خونین، نه فقط یک محله، بلکه نمادی از ایستادگی و ایثار شد. مردم آبادان، که ماه‌ها زیر فشار دشمن بودند، با شنیدن خبر این پیروزی، بار دیگر امید را در دل‌هایشان زنده دیدند.

در گوشه‌گوشه این خاک، داستان‌هایی از قهرمانی نهفته است. هر سنگر، هر خیابان، شاهد رشادت‌هایی بود که شاید هیچ‌گاه در کتاب‌ها ثبت نشود، اما در حافظه تاریخ و قلب مردم ایران، برای همیشه زنده خواهد ماند. کوی ذوالفقاری، یادآور آن شب‌هایی است که جوانان این سرزمین، با دست‌های خالی اما دلی پر از ایمان، در برابر دشمن ایستادند و ثابت کردند که هیچ قدرتی نمی‌تواند اراده یک ملت را در هم بشکند.

نوشته ایجاد شد 11

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا