السلام علیکِ يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ
(شعر)
گل بر من و جوانی من گریه میکند…
بلبل به همزبانی من گریه میکند…
من گریه نخوانده بودم، ولی علی بر گریهی نهانی من گریه میکند…
(مداح)
به به…
براتون بگم حال فاطمه این روزا چگونه است.
امام صادق فرمود: «لَزِمَتِ الفِراشَ». مادر ما در بستر افتاد، دیگه نتونست بلند شه.
«نَحَلَ جِسمُها وَ ذابَ لَحمُها». روز به روز بدنش ضعیف و لاغر میشد.
«حَتّی صارَت کَالخَیال». از مادر ما فقط شبحی باقی مانده بود.
به به…
صدا زد: از دردِ شانه، شانه نشد موی زینبم…
دختر به ناتوانی من گریه میکند…
شب جمعه است، ببرمت همون جایی که دلت رفته دیگه…
حسین را نتوانم بغل کنم…
الله اکبر! معلومه نمیتونست دیگه بغلش کنه. با سینهی شکستهای که با سختی نفس میکشید، چجوری میتونه بچههاشو بغل کنه؟
شب جمعه است… اینجا نتونست بغل کنه، اما یه جا دلِ سیر سر حسین رو بغل گرفت…
کربلاییها! زنِ خولی میگه دیدم کنار تنور خونهام چند زن مجلل آمدند، همه زیر بغل یه خانمی رو گرفتن. (با خودش گفت) اینا کیان کنار تنور خونهی من؟
دیدم خم شد، دست داخل تنور برد، سر بریده رو بغل گرفت…
ای حسین…